/به قلم محسن هاشمی رییس شورای شهر تهران/
واژه اصلاحات در ادبیات سیاسی ایران، پس از هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی سید محمد خاتمی، ظهور کرد، اما دولت اصلاحات، نتوانست تداوم یابد و جای خود را به دولت مهرورز احمدی نژاد داد.
اصلاح طلبان هشت سال بعد مجددا با پیروزی به عرصه سیاست بازگشتند اما این فرصت مجدد قدر دانسته نشد و نتیجه آن نیز به کناره گیری بخشی وناکامی بخش دیگر اصلاح طلبان در انتخابات مجلس یازدهم و کاهش شدید محبوبیت دولت و شخصیتهای منتسب به اصلاحات در جامعه وریزش بدنه اجتماعی آنان منجر گردید که یکی از پیامهای اعتراضات دیماه ۹۶ و آبان ۹۸، عبور بخش زیادی از توده های اجتماعی از اصلاح طلبی و اصول گرایی بود.
البته نمی توان نقش رقیب و ابزارهای نظارتی وحذفی را در ناکامی اصلاح طلبان نادیده گرفت اما پرسش اینجاست که با توجه به همین شرایط وساختار نظام، آیا این جریان آینده روشنی در عرصه مدیریت کشور دارد؟
اکثریت قریب به اتفاق جامعه که بالغ بر دوسوم شهروندان را شامل می شود، فارغ از موضع گیری و وابستگی مشخص سیاسی هستند و حمایت ورای آنها به یک چهره یا جریان سیاسی، متاثر از انتظارات و ارزیابی های آنان از این طیف، برای حل مشکلات وتحقق مطالبات آنهاست.
اکنون اقتصاد مساله نخست کشور است وبهمین علت، شهروندان از اینکه اصلاح طلبان بتوانند مسایل جامعه را حل کنند، دچار یاس نسبی گشته اند.
نخبگان سیاسی اصلاح طلب در حالی صریح ترین انتقاد را به دولت بدلیل کندی و رخوتش وارد می کنند که دستاورد قابل قبولی برای حوزه های تحت تصدی خود بویژه مدیریت شهری کلانشهرها از جمله تهران ارائه نمی دهند.
عملگرایی و حل مشکلات روزمره و معیشت مختل شده مردم، حلقه مفقوده در راهبردها و رویکردهای انتزاعی اصلاح طلبان به قدرت است واز همین جا، برخی از فرارسیدن پایان دوران اصلاح طلبی خبر می دهند.
اگر اصلاح طلبی را ایجاد تغییر فرض کنیم، اصلاح طلبان در تغییر هسته سخت قدرت به بن بست خورده اند وراهکاری نیز برای عبور از آن ندارند به همین علت بخشی از بدنه اجتماعی آنان در اعتراضات اخیر به سوی تجدید نظر طلبی ریزش داشت.
اما آیا این پایان راه است؟ خیر!. مروری بر سخنان اخیر سیدمحمد خاتمی نشان می دهد وی در آسیب شناسی عملکرد اصلاح طلبان، بخوبی متوجه شکاف میان اصلاح طلبی و وضعیت موجود گردیده است و از همین رو از اصلاح طلبان می خواهد بجای پرداختن به شعارهای سیاسی غیرقابل تحقق، به مشکلات مردم و وضعیت اجتماعی بپردازند.
شاید بهتر باشد در این مسیر از تغییر ادبیات نیز بهره ببریم، عنوان میانه روی، که مفاهیمی نظیر تمایل، پرهیز از رادیکالیسم وافراط وتفریط، مرز بندی با تجدید نظر طلبان و عملگرایی و واقع گرایی را در بطن خود دارد، تنها مسیری است که پیش روی ما برای حضور موثر در جامعه با حفظ ساختار نظام گشوده شده است.
ویژگی میانه روی، خودداری از تکرار بازی ورقابت چپ وراست قدیم، در لباس اصولگرایی و اصلاح طلبی است، میانه روی همانقدر که با اقتدارگرایی و خشونت و نفی حقوق شهروندی فاصله می گیرد با تجدید نظر طلبی و به چالش کشیدن ساختارها و رهبری نظام مرز بندی دارد وبه همین دلیل می تواند نیروهای معتدل ومتعادل کننده فضای سیاسی کشور را در هر جریان و ساحتی پوشش بدهد و در بهبود وضعیت موجود وحل مشکلات مردم بکوشد.
تفاوت میانه روی و اصلاح طلبی، انتقال از ذهنیات به واقعیات ( سابجکتیو به آبجکتیو) است، تفاوت ایده گرایی با عملگرایی و عبور از مرز شعار تا عمل است.
نخبگان و بدنه اجتماعی اصلاح طلب اکنون در معرض ریزش به دوسوی رادیکالیسم یا انفعال ویاس از موفقیت تغییر هستند و اگر جریان میانه روی به اندازه ای تقویت نشود تا مسیر سومی را پیش روی آنان قرار بدهد، اصلاح طلبی بعنوان یک جریان اجتماعی دو شقه شده و تاثیرات اجتماعی وسیاسی خود را از دست خواهد داد
همانگونه که غیبت آن در معادلات سیاسی انتخابات گذشته محسوس بود و حتی در صورت تایید بخشی از چهره های رد صلاحیت شده اش نیز نمی توانست موفقیت دوره گذشته در انتخابات مجلس را تکرار کند.
آیا اصلاح طلبی جریانی بدنبال کسب قدرت در نهادهای انتخابی نظام است یا تغییر در هسته سخت قدرت را مدنظر دارد؟، نسبت این جریان با جهان غرب و دولتهای لیبرال و دموکرات در قالب مرزبندی های ایدئولژیک نظام تعیین می شود یا یک پیوستگی فرهنگی و فکری در قالب دهکده و فرهنگ جهانی مدنظر است؟
بنابراین برای قضاوت درباره چشم انداز اصلاح طلبی نیازمند پاسخ به پرسشهای بسیاری در حوزه نظری و عملی هستیم تا ببنیم آیا اصلاحات قادر خواهد بود تا موقعیت خود را به یک قطب سیاسی در عرصه رسمی کشور حفظ کند؟