شورای شهر
خاطره بازی از شورای اول/حکیمی پور و ترور حجاریان
خیابانها شلوغ بود و دستههای عزاداری بیرون آمده بودند. در حالی که سرم را پائین خم کرده بودند در خیابان می چرخیدیم، متوجه نشدم که از کدام مسیر رفتیم. نمیدانم من را کجا بردند، زندان قصر، پادگان عشرتآباد؛ یا … ولی مهم این بود که زندان بود. همان شب لباس زندان به من دادند و به داخل سلول دلالت کردند. سلول انفرادی بسیار کوچک بود، در حد ۱ متر در ۲ متر با دوربین در بالای سقف. تا چند ساعت پس از نیمه شب صدای نوحه و عزاداری دسته های سینه و زنجیرزنی به گوش میرسید.
فردا مرا برای تفهیم اتهام ـ به کانکسی که در محوطه زندان بود ـ پیش قاضی رازقندی بردند. در تفهیم اتهام عنوان کردند که دلیل بازداشتم سه موضوع است: اینکه نتوانم فرار کنم، اسناد ترور را امحا نکنم و تبانی نداشته باشم؛ و گفتند که من طراح اصلی ترور بودهام!
از دلایل و اسناد و مدارک اتهام پرسیدم، گفتند آقای مقدمی این حرف را زده؛ درخواست کردم تا او را بیاروند که جلوی من این حرفها را بزند. با رد تمام اتهامات درخواست کردم تا با وکیلم صحبت کنم. آقای «رهامی» را به عنوان وکیل خود معرفی کردم.
روزی چند بار، با چشم بند و دستبند برای بازجویی میرفتم ولی کم کم سوالات از موضوع اصلی که ترور سعید حجاریان بود خارج شد و مسائلی مطرح شد که ربطی به موضوع نداشت. بازجو بعد از چند جلسه گفت که بهتر است از فرصت استفاده کنیم و به بحثهای دیگری که درباره شما مطرح است بپردازیم تا همین جا تعیین تکلیف شود. من هیچ نگرانی از خودم و گذشتهام نداشتم و درخواست کردم برای سهولت کار ضبط صوتی بیاورند و راجع به آن مسائل شفاهاً صحبت کنم. مسائلی در ارتباط با هفته نامه «امید زنجان» و مواضع و محتوای آن که صاحب امتیاز و مدیر مسئولش بودم و سالها در زنجان منتشر میشد؛ عملکردم در مجلس چهارم و هیات مدیره سازمان جمع آوری و فروش اموال تملیکی و… هر ابهام و صحبتی بود مطرح شد من هم پاسخ دادم. یک بار هم قاضی مرا با محمدعلی مقدمی روبرو کرد، اما آنچه آنها ادعا میکردند بر زبان او جاری نشد و صرفاً گفت که من از آقای حکیمی پور توصیه نامهای برای آقای حجاریان گرفته بودم. واقعیت هم همین بود.
در تمام طول مدت زندان در انفرادی بودم و حتی امکان تماس با خانوادهام را هم نداشتم. البته بعداز چند روز یک تماس تلفنی با همسرم گرفتم او را از نگرانی درآوردم.
در کل مدت بازداشت یکی دوبار بیشتر فرصت هواخوری نداشتم، ولی تعدادی کتاب به من داده بودند که شبها و در اوقات مابین بازجوییها مطالعه میکردم و بطور مشخص کتاب «عبدالفتاح عبدالمقصود» در باره زندگی حضرت علی(ع) که توسط مرحوم طالقانی ترجمه شده بود در دستم بود.