شهید صالح شریعتی و هم رزمانش، پیام آور دلاوری و ایثار برای آیندگان

یک، دو، سه، چهار، پنج، شش و …  نوزده، این تنها باقی مانده گردان ۱۵۱ پیاده پادگان دژ است که علی اصغر شمرد، روز ۲۴ آبان ماه ۵۷ بیست و چهار روز است که این پادگان در مقابل ورود دشمن مقاومت می‌کند. سقوط دژ یعنی سقوط شهر، از داخل شهر پیام می‌فرستند که دشمن اکثر خیابان‌ها و محله‌ها  را گرفته و در تلاش است که از پل عبور کند و امکان پشتیبانی از دژ وجود ندارد بهتر است عقب‌نشینی کنید و به داخل شهر بیایید. ستوان امیری لحظه‌ای درنگ نمی‌کند و می‌گوید ایران کشور بزرگی است، اما جایی برای عقب‌نشینی ندارد، ما تا آخرین فشنگ و تا آخرین قطره خون و تا آخرین نفر همین جا خواهیم ماند . علی‌اصغر نیز مانند بقیه نیروها حتی لحظه‌ای تردید در همراهی با فرمانده به خود راه نمی‌دهد، او همیشه روحیه ای با نشاط داشت وشوخ طبعی اش گرمابخش جمع خانواده و دوستان بود اما در آن لحظات آتش و خون آنها تنها یک اندیشه دارند انجام تکلیف الهی، جهاد در مقابل دشمن متجاوز، تکلیفی که سر مشق و الگوی آن عاشورای سال ۶۱ هجری است.
شاید بیش از ۱۳۰۰ سال از آن دوران می‌گذرد اما گویی تاریخ تونل زمان را در نوردیده است و در مکانی دیگر دلدادگان مکتب حسینی را ظاهر می‌کند، علی‌اصغر صالح شریعتی جوان است اما قفس تن را شکسته و پای در راهی نهاده که همراه دیگر همرزمانش او را به مرجع و منزل ازلی و ابدی که همان جوار و قرب الهی است باز می‌گرداند، برای او مرگ تنها یک معنا دارد زندگی ابدی که هر کس توفیق درک آن را نخواهد یافت، علی‌اصغر در سایه پدری روحانی وعالم و مادری فاضله از طفولیت گام به گام مسیری را پیمود که او را به بلندای رفیع‌ترین قله معنویت و سعادت رساند و چه سعادتی بالاتر از شهادت در لبیک به ندای هل من ناصر ولایت در دفاع از عزت و شرف و اعتلای اسلام ناب محمدی (ص) و سر بلندی و افتخار وطن.
نشستن زیر سایه سلامت و عافیت و دوری از خطر و حادثه و فراموش کردن وظیفه وبی‌اعتنایی به تکلیف، لحظه‌ای گوشه‌ای از ذهن او را نتوانست اشغال کند بلکه بیرون راندن دشمن همۀ ذهن او را اشغال کرده بود. شهید شریعتی که هم زمان عنوان دادستان ارتش و معاونت سیاسی فرمانداری آبادان را بر عهده داشت می‌توانست با ترک میدان جنگ تن به تن در نقطه‌ای دورتر و امن‌تر نظاره‌گر باشد و به عنوان  تیزهوشی که در شانزده سالگی دیپلم گرفته و فارغ‌التحصیل دانشکده صنعت نفت است ، آینده خود را باژستی از رزمندگی تضمین کند، ولی آنان که تضمین الهی را ضامن سعادت ابدی می‌دانند کی زندگی جاویدان را بر زیستن موقت فانی ترجیح می‌دادند. پادگان دژ تنها ابنیه نظامی نیست بلکه تبدیل به معراج آنانی که باقی مانده‌اند  شده است. علی‌اصغر نگاهش را به افق می‌دوزد آنجا که زمین و آسمان به هم می‌رسند و در آستانه غروب رنگ خون می‌گیرد.
دشمن دیگر تقریباً وارد پادگان شده است همه در قسمت ترابری با حداقل تجهیزات در حال دفاع هستند، جنگ زمینی بسیار فراتر از پیش‌بینی‌های دشمن طول کشیده و نقشه تسخیر سه روزه خوزستان به لطیفه‌ای تبدیل شده است و آبروی سردار قادسیه در خطر است، نیروهای کمکی از زمین و هوا گسیل می‌شوند، هلیکوپتری در حال ورود به فضای پادگان و زیر آتش گرفتن آخرین سنگر مدافعین است که ناگهان در کمال تعجب مورد هدف قرار می‌گیرد و سقوط می‌کند. شهید محبی که فرصت نکرده بود همراه بقیه به قسمت ترابری برود تنها با یک قبضه ژسه هلیکوپتر را سرنگون کرد و در حالی که فشنگی برایش باقی نمانده بود او را اسیر کردند و به  فجیح‌ترین شکل به شهادت رساندند. شهید صالح شریعتی و هم رزمانش شاهد این لحظه بودند و دیگر مرغ جانشان از قفس خاکی جماد به باغ شهود در قرب الهی پرواز کرده بود و شروع به نوشتن وصیت‌نامه‌هایشان بر پشت لباسهایشان کردنداگرچه آنان خود تجسم حقیقتی بزرگ برای آیندگان بودند.
حملات هر لحظه شدت بیشتری پیدا می‌کرد و هر لحظه‌ یکی از آنها به شهادت می‌رسید. لشکر دشمن کینه‌ای عمیق از این محدود مدافعان به دل گرفته بود اما چه باک که شیعه به اقل نفرات وفادار در برابر کثرت دشمنان قدار خو دارد.  تانکهایشان از روی تن مجروحان عبور می‌کرد و گوشت و خونشان را با خاک وطنشان در هم می‌آمیخت و آخرین فریادها و شلیک گلوله‌ها با بمباران هواپیماهای دشمن خاموش شد. حماسۀ پادگان دژ آن چنان حیرت و کینه دشمن را بر انگیخته بود که صدام خود شخصاً به آنجا رفت و در پناه ساختمانی مستحکم و به خیال خودشان بدون نفوذ برای ارتش متجاوز سخنرانی کرد و به همه ترفیع درجه داد و سلاح کمری هدیه کرد. همان کاخی که شهید زارعیان بر روی آن نوشت:
خرمشهر، باز خواهیم گشت
 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا